یک روز برفی خوب
یک هفته شده مامانیم امتحان داره ومیخونه برا اینکه مامانی فکرش به من مشغول نشه بابایی بعد از ظهرا منو میبرد بیرون وباهم دور میزدیم بعدش می رفتیم خونه بابابزرگ بخشی کلی بازی میکردم با بابابزرگی حتی اخر شب حاضر نبودم با بابایی برم خونه با همون زبون اشاره خودم به بابایی می فهموندم برو مامانو بیار اینجا خلاصه روز جمعه هوا خوب شده بود برای اینکه مامان بخونه با بابایی رفتیم کوه کلی برف بازی کردم و خوش گذروندم به بابایی هم کلی خوش گذشت بعد از اون هم دوباره رفتیم خونه بابا بزرگ تا شب اونجا بودمو بازی کردم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی